قند و عسل

مادر

وقتی مادر شدم   یاد گرفتم با یک دست همه چیز را بر دارم وقتی مادر شدم یاد گرفتم چگونه برای موفقیت همه تلاش کنم وقتی مادر شدم یادگرفتم عاشقانه دوست بدارم وقتی مادر شدم یاد گرفتم دلیل هر چیز را بدون پرسیدن بدانم وقتی مادر شدم  یاد گرفتم با در باز حمام کنم وقتی مادر شدم یاد گرفتم زود و سریع همه کارهایم را به انجام برسانم وقتی مادر شدم یاد گرفتم چگونه یک دستی همه کار انجام دهم وقتی مادر شدم یادگرفتم بهتر بغل کنم وقتی مادر شدم یاد گرفتم چگونه باید از  هرچه دوست دارم دفاع کنم وقتی مادر شدم یاد گرفتم چگونه از مادرم ق...
6 تير 1390

زردی

قربونه پسرم برم الهی توی 27 روزگیش مجبور شدیم عزیزم را ببریم بیمارستان بستریش کنیم از بعد از ظهر 5 شنبه که رفتیم جمعه عصرم برگشتیم شکلات مامان اصلا جا نگرغت تو دستگاه با یه دختره میرفتن تو اتاق اون تا فرداش با کاردک جمعش می کردن وروجک ما 5 دقیقه می موند گریه می کرد برش می گردوندن اولش بزور التماس کردم گذاشتن برم تو اما دیگه نذاشتن برم باهاش ازم میگرفتنش تمام شب پشت در گریه می کردم یه پرستاره باهام دعوا کرد که چرا پشت در ایستادی منم با بابایی رفتیم تو اتاق شیر دهی شب یهو نگهبان اومد محمد را بلند کرد برد بیچاره 3 شب رفت تو ماشین خوابید فردا صبح فهمیدیم یکی رفته بود راپرتش داده بود زردی شکلات روی 13 بود فردا رسید روی 8 که اوردیمش خونه ...
29 خرداد 1390

مامان

به دلیل یه سری مسایل امنیتی مجبور شدم این وبلاگو بسازم و بقیه خاطرات شکلات را اینجا بنویسم ...
10 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند و عسل می باشد